به گزارش ماین نیوز، وقتی قرار شد برای تهیه گزارش به یکی از معادن زغالسنگ کشور برویم، حسی آمیخته از دلهره و هیجان وجودم را فرا گرفت. دلهره به این دلیل که تا چه حد میتوانم فضای متفاوت یک معدن زیرزمینی و صدها کارگر آن را به تصویر بکشم و هیجان از بابت دیدن محیطی که کمتر کسی فرصت حضور و حس کردن آن را پیدا میکند.
شهرستان شاهرود، مقصد ما و محل استقرار شرکت معادن زغالسنگ البرز شرقی بود. این شرکت از بزرگترین تولید کنندگان کنسانتره زغالسنگ است و محصول نهاییاش در کورههای ککسازی ذوب آهن اصفهان مصرف میشود.
ساعت 6 صبح موعد حرکت اتوبوس کارگران به سمت معادن این شرکت است، کارگران قبل از 6 صبح در شرکت ساعت حضور را ثبت میکنند و به نوبت سوار اتوبوسها میشوند.
ما هم پشت سر آنها در یکی از اتوبوسها نشستیم. همین که اتوبوس به راه افتاد یکی از کارگران که مسن تر هم به نظر میآمد، دعای فرج را با صدای بلند خواند و بقیه هم تکرار کردند.
بعد از فرستادن صلوات، اندکی نگذشت که سکوت در اتوبوس حکمفرما شد. تقریباً همه کارگران در حال چرت زدن بودند، 25 کیلومتر که از شاهرود به سمت دامغان پیش رفتیم، به جادهای فرعی رسیدیم که روستای طزره را نشان میداد آن جاده را ادامه دادیم تا به بزرگترین معدن شرکت یعنی معدن طزره رسیدیم. ساعت 7:10 دقیقه وارد منطقه معدنی طرزه شدیم. کارگران به سرعت از اتوبوسها خارج شده و به سمت سالن رختکن رفتند. رختکنهایی که دهها سال پیش توسط روسها ساخته شده بود باور کردنی نبود. فضای نیمه تاریک سالن و صدای سیمهای فلزی که لباس کارگران را به سقف سوله هدایت میکرد و همهمه کارگران ما را مبهوت کرده بود؛ لباس را که عوض کردند همان جا و در محیط نیمه روشن چند لقمهای نان و چای خوردند. نگاهشان به ما پر از سؤال و متعجب بود.
همان طور که داشتیم میانشان قدم میزدیم یکی از آنها جلو آمد و با حالتی مؤدب سلام کرد و علت حضورمان را پرسید از او شرایط کارش را پرسیدم که گفت: شیفت اول تا ساعت 12:30 است و بعد از آن نهار و ساعت 2:30 هم سرویسها کارگران را میبرند. این را گفت و مشغول پوشیدن لباس کارش شد.
سرم را که برگرداندم سه کارگر جوان روی زمین نان و پنیر میخوردند تعارفم کردند از حالشان پرسیدم، با حالتی نه چندان سرحال گفتند معدن است دیگر.. کار سخت است ولی ما خستگی نمیشناسیم ...
به سمت اتاق رئیس منطقه معدنی طرزه رفتیم تا کمی از شرایط آنجا برایمان بگوید. مهندس خدایی میگفت: کارگران معدن در پنج بخش استخراج، پیشروی، تعمیرات، خدمات فنی و آتشباری کار میکنند که البته سختترین کار را کارگران استخراج دارند.
او که عمرش را در کار معدن گذرانده بود برایمان گفت که از سال 1360 تمام کارهای فنی و مهندسی معدن توسط ایرانیها انجام میشود و در واقع استخراج زغالسنگ در ایران بومی شده است.
خدایی، البته گریزی هم به سختی کار در معدن زد و گفت: محیط کم نور، فضای بسته، احتمال حادثه و کار سخت و زیانآور را از مشکلات این کار است و البته این را هم گفت که همه تلاش خود را برای افزایش رفاه کارگران معدن به کار بستهایم و با اجرای طرح طبقهبندی مشاغل و محاسبه سختی کار برای آنها از چند ماه پیش تاکنون حقوق و مزایای کارگران بهبود پیدا کرده است.
اگر چه به نظر میرسد که کار در صدها متر زیر زمین و استنشاق گازهای سمی و گرد زغال با حقوق فعلی کارگران جبران نمیشود اما مسئولان معدن میگفتند با این وجود 2 هزار نفر در نوبت استخداماند!
به سمت اتاق رختکن رفتیم تا لباس کار به تن کنیم و وارد تونل معدن بشویم. لباس سورمهای رنگ و چکمههای بزرگ سیاه و کلاه مخصوص را پوشیدیم؛ حس عجیبی داشت.
با چکمههایی که بزرگتر از سایز پایمان بود به سختی راه میرفتیم. به دهانه تونل که رسیدیم مسئول ایمنی و پیشگیری معدن برایمان توضیح داد که معدن توأم با ریزش و گازگرفتگی است اما با کنترل ریسکها و آموزش مداوم کارگران در سالهای اخیر هیچ تلفات جانی در این معدن نداشتهایم. حالا کمی خیالمان راحت شد!
وارد تونل تاریک شدیم. تونل مادر، بزرگترین تونل منطقه بود همین طور که جلوتر میرفتیم تاریکتر و گرمتر میشد به یک راه فرعی در سمت راست رسیدیم که به آن «افق» میگفتند. وارد افق شدیم حالا دیگر باید با شیب نه چندان ملایم مسیر را به سمت پایین ادامه میدادیم.
در مسیرمان به انتهای تونل رسیدیم که ظاهراً به دلیل احتمال ریزش و عدم امکان پیشروی مسدود شده بود اما چند کارگر مشغول استخراج زغال سنگ از آنجا بودند. از اوضاع کارشان پرسیدم که یکی از آنها گفت: هر روز باید در این تاریکی این کار طاقتفرسا را انجام دهم با 800 هزار تومان حقوق ماهیانه سختی کار تازه یک ماه است به ما تعلق گرفته اما عادت کردهایم کار دیگری نمیتوانیم بکنیم.
برگشتیم و یک پرده تهویه را پشت سر گذاشتیم 240 متر در یک افق پیش رفتیم بعضی قسمتها سقف تونل کوتاه میشد و مجبور بودیم با سر خمیده راه برویم. به نزدیک یکی از حفرههای (دبیل) استخراج رسیدیم حفرههایی که با چوبهای محکم خاصی ایمن شده بود تا کارگران بتوانند پایین بروند و عملیات استخراج را انجام دهند. اتفاقاً حفرهای که در این بخش تونل بود به لحاظ فضا و موقعیت به گونهای حفر شده بود که تنها یک فرد لاغر با قد متوسط میتوانست به صورت خوابیده وارد آن بشود.
از بالا که نگاه میکردی اصلا باورت نمیشد که از این حفره کسی بتواند پایین برود اما به هر حال تصمیم گرفتیم که خودمان هم این کار را تجربه کنیم. ابتدا پاها را داخل حفره قرار دادیم و آرام آرام و به صورت خوابیده وارد حفره شدیم، آن چنان باریک بود که اگر میخواستیم یک سانتیمتر سرمان را بالاتر بیاوریم به سنگهای بالای سرمان میخورد اضطراب و هیجان با هم توأم شده بود به هر سختی که بود پایین رفتیم آنجا دو کارگر با کلنگ مشغول کندن زغال سنگ بودند حالا دیگر شک نداشتیم که کار در معدن سختترین کار دنیاست.
از کارگر پرسیدم که از کارت راضی هستی که با هیجان خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: خدا را شکر وضعیت بهتر شده و کارمان خوب پیش میرود حقوقهایمان هم از سال قبل بهتر شده است.
او توضیح داد که هر روز موظف به کندن 10 متر هستند و هر چه از 10 متر بیشتر استخراج کنند، به ازای هر متر اضافه حقوق میگیرند همکار دیگرش که حسن نام داشت داخل حرفش پرید و گفت: خدا را شکر حقوقمان بهتر شده چرا دروغ بگویم حقوق یک میلیون و 200 هزار تومانی هم گرفتهام. انگیزه و روحیهاش در عمق چند صد متری زمین تحسینبرانگیز بود اما چهرهاش از سیاهی به سختی قابل رؤیت بود و دستهایش زمخت شده بود.
همان طور که نیمه خمیده حرف کارگران را میشنیدیم ناگهان با کلنگ زدن کارگر بر قسمت زیرین، بخشی از زغالسنگ بالا شروع به ریزش کرد و چند ثانیه بعد تمام پای راستم زیر حجم انبوه زغال سنگ مدفون شد. با سختی زیاد دستم را به چوبهای اطراف گرفتم و سینهخیز از آن معرکه به بالای حفره خزیدم .
از آنجا گذر کردیم و در مسیرمان به یکی از کارگاههای پیشروی رسیدیم. احمد که آنجا مشغول کار بود میگفت: از شهرستان آزادشهر استان گلستان برای کار به شاهرود میآید و 900 هزار تومان حقوق ماهیانه میگیرد. او میگفت: تعدادی از کارگران این معدن از آزادشهر میآیند و طول هفته را در خانههای کارگری اینجا مستقر هستند و چهارشنبهها به سمت خانه و کاشانهشان میروند.
بالاخره از تونل بیرون آمدیم دیگر نزدیک زمان اتمام شیفت اول کاری بود منتظر شدیم تا کارگران بیرون بیایند ... چهرههای سیاه و خسته آنها چندان قابل تشخیص نبود.
اغلبشان نای حرف زدن نداشتند یکی از کارگرها از تونل خارج شد و روی سکویی نشست با ناراحتی به ما گفت که آمدن شما به اینجا دردی از ما دوا نمیکند کسی به فکر ما نیست اصلاً مسئولان میدانند که زغال سنگ چه طور استخراج میشود؟ نکند فکر میکنند این کار با دستگاه و ماشینآلات انجام میشود؟
همینطور که کلاه و ماسک غرق زغالش را در میآورد گفت: این ماسک باید هر ماه تعویض شود اما دو سال است که این ماسک روی صورت ما است فیلترش را در آورد و نشانمان داد به قول او اصلاً بودن و نبودن آن ماسک دیگر تفاوتی نداشت.
سر درددلش باز شد و ادامه داد حقوق ما با کارگر ساده شهر هیچ تفاوتی ندارد. ریههای ما از گرد زغال پر شده و توان چند متر دویدن نداریم چون دچار نفستنگی شدید هستیم... این اشکال قانون است یا نه نمیدانم.
سعید که کنارش نشسته بود و با دستان سیاهش عرقهایش را پاک میکرد، گفت: ما باید با 15 سال کار بازنشست شویم در حالی که اینجا باید 23 تا 24 سال کار کنیم با این وضعیت بعد از بازنشستگی توان هیچ کاری نخواهیم داشت و فقط باید مریضی تحمل کنیم.
چند دقیقهای نگذشت که عدهای از کارگران دورمان جمع شدند و هر یک مسئلهای را مطرح میکردند، یکی از کیفیت پایین ناهار گله داشت و دیگری از کمی حقوق و خرج بالای زندگی و آن یکی هم از دوری خانواده و پرداخت با تأخیر حقوق ماهیانه.
بعد از شنیدن درد دل کارگران آماده رفتن به یکی دیگر از معادن این شرکت شدیم. پس از چند دقیقه بالا رفتن از بخش شرقی رشته کوههای البرز با خودرو که بخش عمده آن مناطق معدنی بود وارد منطقه «برناکی» شدیم روی یکی از بلندترین قلههای منطقه که سرمای هوا بیشتر بود و نمنمک باران هم میبارید کارگران داخل تونل مشغول کار بودند.
یک کارگر میانسال جلو آمد و به ما گفت که ساعت 7:30 دقیقه عصر کارگران کم کم کارشان پایان مییابد و از تونل خارج میشوند تونلی که شیب نسبتاً تندی داشت و رفت و آمد هر روزه به آن خودش به شدت برای پا و کمر مضر و زیانآور بود.
او همانطور که داشت چای دم میکرد برایمان توضیح داد که 24 ساعت شیفت کاریاش است و 24 ساعت تعطیل و ایام عید هم همان طور اما اضافه کاریاش را به طور کامل به او ندادهاند اما با این حال حتی یک لحظه هم از کار و مسئولیتش کوتاهی نمیکند چون نمیخواهد بر سفرهاش نان حرام ببرد.
چای را که خوردیم صدای کارگران به گوش رسید که یکییکی و لنگان لنگان از تونل خارج میشدند و البته لباسهای خیسشان به تن چغر اما خمیده و خسته آنها چسبیده بود.
فوراً با چوبهایی که آن نزدیک بود آتشی فراهم کردند و همگی دورش جمع شدند آفتاب غروب کرده بود و جز صدای باد و باران هیچ چیزی به گوش نمیرسید فضای زیبا و دلپذیری ایجاد شده بود. کمی که گذشت یکی از کارگران گفت من از آزادشهر میآیم و یک هفته را باید دور از خانواده باشم شبها از غصه زن و بچه خواب به چشمم نمیرود نمیدانم چه طور بزرگ میشود کجا میرود ...
مردی که حدود 60 سال داشت نزدیکتر آمد و گفت من 20 سال اینجا کار کردهام و حالا که رفتم سابقه بیمه بگیرم به من میگویند که تو 12 سال سابقه کار داری متوجه شدم آن زمان که زیرنظر پیمانکار فعالیت میکردم بیمهام را ناقص رد کردهاند حالا من چه قدر توان کار دارم فکر کنم زمانی که بازنشسته شوم دیگر یک سال بیشتر زنده نباشم ...
جوانی که تازه رسیده بود هم وارد بحث شد و ادامه داد: آیا وزیر کار تا حالا به معدن آمده تا ببیند ما در چه وضعیتی کار میکنیم آن وقت ما با کارگر عادی باید یکسان باشیم و بازنشستگی و حق بیمهمان با آنها یکی باشد؟
کمی آن طرفتر یکی از کارگران تنها بود کنارش نشستم، میگفت یک دختر سوم دبیرستانی دارد و بچه شاهرود است. میگفت: حقوقم 900 هزار تومان است و خدا را شاکرم که یک آب باریکه دارم و شرمنده خانوادهام نیستم.
پیشنهاد گرفتن یک عکس دسته جمعی دادیم همگی با حالتی متفاوت سریع کنار هم جمع شدند. یکیشان با صدای بلند گفت: همگی لبخند...
یکی از کارگران با لبخندی تلخ میگفت: کار کردن در معدن سخت است و من هرگز نمیگذارم پسرم در معدن کار کند اصلاً هر شغلی که اسم معدن داشته باشد حتی مدیرعامل معدن هم نمیگذارم بشود! اما با این حال با جان و دل کار میکنیم تا چرخ کشور بچرخد.
شاید باورش مشکل باشد اما واقعاً شنیدن این جمله تکانمان داد... ساعت 9 شب شد و خودروی مخصوص کارگران از پیچ و خم کوه بالا آمد همه کارگران که تا آن لحظه توان بلند شدن از دور آتش را نداشتند بی درنگ سوار شدند و اینجا پایان یک روز کاری در معدن بود...
در مسیر برگشت گرچه خیلی خسته بودم اما تصور خستگی هرروزه کارگران معدن به این فکرم فرو میبرد که ما مسئولیت انعکاس این اتفاق را داریم و مسئولان کشور برای این در مصدر وزارت و وکالت نشستهاند که به دغدغههای این قشر رسیدگی کرده و مشکلی از مشکلات فراوان آنها را حل کنند. در حال حاضر مهمترین دغدغه من این است که چه طور میخواهیم این فداکاریها و تلاش را تشریح کنیم تا برایش چارهای اندیشیده شود؟!
گزارش از: ابراهیم تاجیک