گروه معادن مس
 
مروری بر خاطرات مدیرعامل پیشین شرکت مس ایران
داستان تولید نخستین شمش مس در سرچشمه
گروه معادن >مس - دو دوره توفانی! شاید همین سه کلمه، توصیف کاملی باشد از زمانی که مهندس «محمدهادی اردبیلی»، سکان مدیریت شرکت ملی صنایع مس ایران را به‌دست می‌گیرد.
 
به گزارش ماین نیوز، دوره نخست همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی است؛ زمانی که شرکت‌های امریکایی «آناکوندا» و «پارسنز جردن»، سرچشمه را به امید بازگشت دوباره به ایران ترک می‌کنند و دور دوم سال‌ها بعد و زمانی است که اقتصاد جهان با بحران و رکود دست به گریبان است.در دوره نخست، مهندس اردبیلی جوان ماموریت می‌گیرد تا در غیاب شرکت مجری و مشاور احداث کارخانه مس سرچشمه، مراحل تکمیل و راه‌اندازی کارخانه را به اتمام برساند. در اینجا بخشی از خاطرات شفاهی مهندس اردبیلی از دور نخست مدیریت شرکت ملی صنایع مس ایران را می‌خوانید:


فتح خرمشهر و تولید ذوب
وقتی از نقص کنورتورها آگاه شدیم، سریع با ذوب‌آهن تماس گرفتیم. ذوب‌آهن هم یک گروه آجر چین را با چند تریلی آجر نسوز فرستادند سرچشمه. در مدت یک هفته آجرهای جدید جایگزین شد و دوباره کنورتور را گرم و راه‌اندازی کردیم. ۴۸ ساعت در واحد ذوب نشسته بودم و شبانه‌روزی کار را انجام می‌دادیم.ساعت ۹ صبح ۳ خرداد ۶۱ بود که نخستین شمش مس را در میان اشک‌های شوق بچه‌ها تولید کردیم. یک ساعت بعد خبر آزادسازی خرمشهر اعلام شد. ما می‌خواستیم سالروز تولد امام حسین(ع) نخستین ذوب انجام شود اما مشیت الهی اینگونه بود که موفقیت ما در جبهه اقتصادی با پیروزی رزمندگان در جبهه جنگ همزمان باشد.این شیرین‌ترین خاطره زندگی حرفه‌ای من است. راه‌اندازی واحد ذوب، بازتاب خوبی در رسانه‌های داخلی و خارجی داشت به‌طوری‌که مدیرعامل وقت شرکت پارسنز جردن برای من یک تلگراف تبریک فرستاد. آنها می‌دانستند که سامانه امریکایی است و بدون حضور آنها ما هیچگاه به مرحله راه‌اندازی نمی‌رسیم، فهمیده بودند که سامانه را عوض کرده‌ایم.


مذاکره محرمانه با امریکایی‌ها
تلگراف تبریک امریکایی‌ها حکم آن ضرب‌المثل معروف را دارد که می‌گوید: سلام گرگ بی‌طمع نیست!
آنها درخواستی هم ضمیمه پیام تبریک کرده بودند. می‌خواستند براساس قراردادی که زمان شاه بسته شده بود، کنسانتره مولیبدن سرچشمه را که دارای عنصر استراتژیک رنیوم است، از ایران تحویل بگیرند. این درخواست زمانی مطرح شد که خود امریکایی‌ها هرگونه ارتباط اقتصادی با ایران را تحریم کرده بودند.تلگراف تبریک امریکایی‌ها را به آقای موسویانی دادم که با خودش برد دولت. در این زمینه باید برای هر تصمیمی ابتدا از دولت اجازه می‌گرفتیم. از آنجا که بسیاری از قطعات یدکی ما در پایگاه هوایی مک کوآیر امریکا بلوکه شده بود، به مهندس موسویانی گفتم فرصت خوبی است که قطعاتی که پول آن هم پرداخت شده را از امریکایی‌ها بگیریم.البته عده‌ای به من گفتند: ریسک بزرگی می‌کنید، خودتان را از نظر سیاسی نابود می‌کنید! در جواب گفتم: کندن یک مو از خرس، غنیمت است! باید حق‌مان را از چنگال گرگ‌ها بیرون بکشیم.سرانجام از دولت اجازه این کار گرفته شد. البته تاکید شد که باید محرمانه باشد. این اطلاعات نیز برای نخستین‌بار بیان می‌شود. به تلگراف امریکایی‌ها پاسخ دادیم و گفتیم اگر بخواهید مذاکره کنیم باید ابتدا حسن نیت خودتان را به ما نشان دهید و تمام قطعات صنعت مس را که بلوکه شده، پس بدهید؛ بعد ما با شما درباره کنسانتره مولیبدن به مذاکره می‌نشینیم. در پاسخ گفتند شما نماینده‌های‌تان را بفرستید.ما دو نفر را که یکی آقای موسوی رئیس دفتر من و دیگری یکی از اعضای هیات‌مدیره بود، انتخاب کردیم و به شکل سری و محرمانه و با تدابیری ویژه به امریکا فرستادیم.


درخواست ارسال اف ۱۴
آنها یک سرهنگ امریکایی را به گروه ایرانی معرفی کردند تا راهنمای طرف ایرانی در بازدید از پایگاه هوایی مک کوایر باشد.هیات ایرانی در پایگاه هوایی مشغول صورت برداری از قطعات بودند که متوجه می‌شوند تعدادی از هواپیماهای اف۱۴ که متعلق به ایران است نیز در آنجا نگهداری می‌شود. آن زمان، ابراهیم یزدی که وزیر امور خارجه بود، اشتباه بزرگی کرده بود و تمام قراردادهای نظامی را لغو کرده بود. هیات ایرانی حتی به امریکایی‌ها گفتند حالا که قطعات صنعت مس را می‌دهید، به‌عنوان حسن نیت؛ یکی دو فروند اف۱۴ را هم به ما بدهید! آنها در پاسخ گفتند نمی‌شود و ایران تحریم است.پس از پایان فهرست‌برداری، صورت جلسه‌ای نوشته می‌شود و مدتی بعد امریکایی‌ها تمام قطعات را با کشتی فرستادند به بندر عباس.پس از تحویل قطعات، وارد مذاکره درباره کنسانتره مولیبدن شدیم. به آنها اعلام کردیم که ما حاضریم براساس شرایط بین‌المللی، کنسانتره را به هر متقاضی که بالاترین نرخ را پیشنهاد می‌دهد بفروشیم. اگر شما هم مایل هستید، باید نرخ پیشنهاد بدهید.امریکایی‌ها از پیشنهاد ما جا خوردند و گفتند براساس قرارداد زمان شاه باید با نرخ ثابتی به ما کنسانتره مولیبدن داده شود. ما هم گفتیم تمام موارد توافق شده در زمان پهلوی دیگر باطل شده است.


ساخت قطعه به نام کانادا
به نظر من، بزرگترین خدمتی که توانستم در دوره نخست مدیریتم انجام دهم، تغییر نظام و نگرش‌ها بود؛ همان چیزی که امام راحل بر آن تاکید داشتند. خاطره خوبی هم از این مسئله دارم.
در زمان راه‌اندازی، نیازمند دستگاهی برای کارخانه ذوب شدیم که ساخت یک کمپانی کانادایی بود و با توجه به تحریم، امکان وارد کردن آن وجود نداشت. من و مهندس فریدی که مدیر بهره‌برداری بود به پرسنل گفتیم: شما نگران نباشید ما به هر قیمتی شده این دستگاه را از کانادا وارد می‌کنیم.بعد آقای فریدی، شبانه رفت به کارگاه ساختی که داخل مس سرچشمه بود و شروع کرد به ساخت این قطعه. در عرض دو شب، آن را تمام کرد. بعد جعبه خالی قطعه کانادایی را از انبار گرفت و قطعه‌ای را که ساخته بود، داخل آن گذاشت.حتی با ظرافت تمام، نام کمپانی کانادایی را روی آن نوشت و به همه اعلام کرد قطعه را با واسطه یک شرکت اروپایی تهیه کرده است. سپس با یک وانت رفت فرودگاه کرمان و قطعه‌ای که در دستش بود را دوباره به مس سرچشمه برگرداند. قطعه را تحویل داد و گفت: تست کنید! قطعه ساخت ما در آزمایش‌ها جواب داد.همه مدیران، تکنسین‌ها و کارکنان را جمع کردیم در سالن. گفتیم: امام فرموده‌اند ما می‌توانیم؛ این یک شعار نیست، یک واقعیت است که باید باور کنیم. مگر مغز ما با کارشناس امریکایی یا کانادایی فرقی دارد؟ پرسیدیم آیا از تست قطعه جواب مثبت گرفتید؟ گفتند: بله! از نظر ما تایید شده است.گفتیم برادرها! این قطعه را آقای مهندس فریدی در همین کارخانه سرچشمه ساختند آن هم شبانه! چرا خودتان را دست کم می‌گیرید؟ چرا ما باید در مقابل آنان احساس حقارت کنیم؟ به مرور خودباوری بچه‌ها بیشتر شد به‌طوری‌که بعدها قطعات بزرگ قالب که باید از امریکا می‌آمد را بچه‌ها در اینجا طراحی کردند و ساختند.


حقوق کمتر از دستمزد مدیران میانی
آن روزها، زمان جنگ بود. به خاطر دارم برای انجام مذاکراتی با هیاتی رفتیم به بلغارستان و آلمان. وقتی برگشتیم همه اعضای تیم، دلارهایی را که دولت داده بود به خزانه برگرداندند. من حتی یک ریال هم از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ از صنعت مس نگرفتم چون کارمند ذوب‌آهن بودم. حقوق منِ مدیرعامل، حدود ۸هزار تا ۱۰هزار تومان بود در حالی‌که حقوق مدیران میانی مس مانند مدیر تغلیظ، سه، چهار برابر حقوق من بود.نه‌تنها من بلکه مرحوم حسن‌پور هم که مدیر مجتمع و معاون من بود و آقای مهندس فریدی که به جای من مدیر بهره‌برداری بود، یک ریال از صنعت مس نگرفتند.
حتی خانواده‌ام در خود شهرک مس مستقر بودند. نخستین روز همسرم را بردم در ساختمان ارکیده که یک ساختمان بسیار زیبا بود. رفت داخل و آمد گفت: من آنجا زندگی نمی‌کنم! همانجا که پرسنل و مجموعه مس زندگی می‌کنند، یک واحد به ما بدهند.


تکمیل زنجیره فرآوری مس
قرارداد امریکایی‌ها تا آخر مرحله ذوب و تولید مس بلیستر با خلوصی حدود ۹۷درصد بود. قرار بود ایران، مس بلیستر صادر کند.امریکایی‌ها در شیلی هم که بودند، مس بلیستر را می‌بردند در صنایع پالایش خودشان تبدیل به کاتد می‌کردند.پس از انقلاب و پیش از مسئولیت گرفتن من در شرکت مس، قراردادی با کنسرسیومی از دو شرکت آلمانی «کروپ» و شرکت بلژیکی «میشن» بسته شده بود که بیایند پالایشگاهی در ذوب سرچشمه بزنند تا مس خالص ۹۹/۹۹ درصد تولید کند. بعدها با اجرا شدن قرارداد کنسرسیوم «کروپ میشن»، پالایشگاه ایجاد شد تا مس‌اند در کنار ذوب، تولید شده و در پالایشگاه تبدیل به مس کاتد خالص شود.قرارداد «کروپ میشن» جدا از قرارداد امریکایی‌ها و برای تکمیل زنجیره تولید مس تا تولید مفتول بسته شد.وقتی مدیرعامل مس شدم به اجرای قرارداد «کروپ میشن» سرعت دادم. اجرای طرح «دور پلنت» هم با کروپ میشن بود. دورپلنت یعنی واحد فلزات گرانبها مانند طلا و نقره. براساس طرح کنسرسیوم کروب میشن، باید سالانه ۸۰۰کیلو طلا تولید می‌شد.


مخالفت با کوچ اجباری
دفتر شرکت در خیابان ولی عصر جنب پارک ساعی بود. آن زمان هم این فشار از سوی دولت برای انتقال دفاتر مرکزی شرکت‌ها به استان‌هایی که در آنجا فعالیت می‌کنند، وجود داشت. به ما گفته بودند دفتر مرکزی را ببرید کرمان. من گفتم معادن مس ایران فقط در کرمان نیست، بلکه در آذربایجان، یزد و سیستان و بلوچستان، شرکت مس در حال فعالیت اکتشافی است.با فشار دولت، شرکت ملی فولاد ایران به اصفهان رفت. من هم گفتم اجازه بدهید فولادی‌ها که رفتند تجربه‌شان را در اختیار ما بگذارند. با رفتن فولاد به اصفهان، مشکلات زیادی به وجود آمد و درگیری رخ داد. بعد از آن همه سختی هم دوباره برگشتند به ساختمان خودشان در میدان ولی‌عصر، فقط در این میان، کلی مدارک گم شده بود. به این ترتیب ما نجات پیدا کردیم! از شنبه تا سه‌شنبه در تهران بودم و از چهارشنبه تا جمعه در مس سرچشمه. با اینکه می‌توانستم با هواپیما سفر کنم اما علاقه‌مند بودم با ماشین به سرچشمه بروم. سفر زمینی، صفای معنوی هم داشت. در مسیر می‌رفتم جمکران و بعد راهی کرمان می‌شدم. غروب سه‌شنبه دفترم را به مقصد سرچشمه ترک می‌کردم. خودروی مدیرعامل، یک «شورولت ایران» قدیمی بود. با راننده ماشین هم خاطرات زیادی دارم. یک شب رفتیم به اردستان، دوغ‌های آنجا خیلی معروف است. غذا آوردند به همراه دوغ. به راننده گفتم: یک لیوان از این دوغ بخور! گفت: دوغ خوردن شبانه خطرناک است! خلاصه خورد، در میانه راه دیدم ماشین بالا پایین می‌رود و از جاده منحرف شد. خدا را شکر که در مسیر، از دره خبری نبود.به طور معمول ساعت ۷ صبح می‌رسیدیم به سرچشمه. همسرم می‌گفت شما دو تا زن دارید! زن نخست شما مس سرچشمه است چون وقتی به اینجا می‌آیید ابتدا می‌روید کارخانه بعد به شهرک می‌آیید! راست می‌گفت. تا می‌رسیدم، می‌رفتم کارخانه و بدون اطلاع قبلی شروع به بازدید از معدن، واحد تغلیظ و... می‌کردم. مسئولان و کارکنان شیفت وقتی می‌دیدند مدیرعامل آمده، با تعجب نگاه می‌کردند! از آنها می‌پرسیدم کارها چطور است؟درد دل‌شان را مطرح می‌کردند و می‌گفتند اینجا فلان مشکل را دارند، حتی مشکلات خانوادگی را هم مطرح می‌کردند.خانواده‌ام در تمام مدت مدیریتم یعنی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ در شهرک سرچشمه بودند. من در تهران، شب‌ها در دفترم می‌خوابیدم چون در تهران منزلی نداشتیم. حتی یک شب آقای موسویانی وزیر معادن و فلزات گفتند شب را می‌خواهم پیش شما بیایم. در پاسخ گفتم: من خانه‌ای ندارم و شب‌ها در دفتر می‌خوابم. خلاصه آمد و در دفتر، شام مختصری سفارش دادیم و برای خواب، یک پتو برای ایشان و یکی هم برای خودم پهن کردم.


اکتشاف در میدوک و سونگون
آن روزها، پروژه معدن مس میدوک که امروز مجهز به کارخانه تغلیظ است، در مرحله اکتشاف بود. قراردادی با لهستانی‌ها بسته شده بود که در معدن مس میدوک مشغول عملیات اکتشافی بودند. معدن مس سونگون هم تازه آن زمان شناسایی شده بود.میدوک آن زمان تنها بیابانی بود که چند کیوسک برای اقامت و کار گروه اکتشافی در آنجا مستقر بود. این معدن مس، دارای توده فیروزه بسیار نایابی است.برآورد اولیه از ذخیره مس میدوک حدود ۸۰میلیون تن بود. به سونگون هم تازه یک تیم اکتشافی رفته بودند که کار اکتشافی را انجام دهند. یک بار برای بازدید رفتم به منطقه ورزقان آذربایجان‌شرقی که سونگون در نزدیکی آن است. در آذربایجان، ذخایر خوبی داریم. در دور دوم مدیریتم، معدن مس مسجدداغی هم بود. این معدن در کنار مرز ما و ارمنستان است که می‌شود گفت به‌طور تقریبی یک ذخیره مشترک است.معدن مسجد داغی معدن خوبی است، اکتشاف آن در دور دوم مدیریتم انجام شد. در این معدن طلا و نقره هم وجود دارد. در مرحله راه‌اندازی، مجمع عمومی شرکت مس، به ما در تامین بودجه کمک زیادی کرد. من هر وقت به بودجه احتیاج پیدا می‌کردم به دولت و وزیر صنایع مراجعه می‌کردم. وزیر هم می‌رفت در دولت و توضیح می‌داد که این بودجه برای مسائل عمرانی است و وقتی صنعت راه بیفتد، سود مستمر و طولانی مدت برای کشور به ثمر خواهد آمد.اینجا نقش مرحوم عالی‌نسب، مشاور اقتصادی دولت هم خیلی موثر بود؛‌ ایشان گلوگاه‌های مالی ما را حل می‌کردند. می‌رفتند نزد دولت و می‌گفتند بروبچه‌های مس، خوب پیش می‌روند، اعتماد کنید، پول را برسانید! با این پشتیبانی‌ها توانستیم سرچشمه را راه‌اندازی کنیم.


واگذاری مدیریت
از سال ۶۰ تا ۶۳ مسئولیت تکمیل، راه‌اندازی و بهره‌برداری از سرچشمه با من بود. دوران نخست مدیریت، سخت و همراه با فشار سنگین بود. بعد، تصمیم گرفته شد برادر تازه نفسی بیاید. زمانی که از مس سرچشمه رفتم، کارخانه تغلیظ حدود ۵۰ تا ۶۰درصد ظرفیت اسمی تولید می‌کرد. تولید واحد ذوب نیز به ۵هزار تن رسیده بود. پس از من، مهندس شیری مدیرعامل مس شدند و به من پیشنهاد شد سفیر ایران در نروژ باشم.
تاریخ انتشار : يکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۹
کد مطلب: 38008
 
مرجع : روزنامه گسترش صمت